RSS

احساس من

میدونم این احساس یه عادت نیست…
ولی من از همه دلگیرم…
این یه چرخه انسانیه اون عاشق منه =>من عاشق توام => تو عاشق اونی=> اون عاشق یکی دیگه س ….
اخرشم همه تنها میمونیم ….

 
۱ دیدگاه

نوشته شده توسط در آوریل 30, 2011 در مزخرفات من, افکار من, تجربیات من, تراوشات ذهنی

 

برچسب‌ها:

چرا خداااااااااااااااااا؟؟؟؟

آخه چطوری تونستی دلتو راضی کنی؟
پس چی شد اون حرفا؟
یعنی همه ادما همه دروغ میگن؟
پس کی خوبه؟
چرا چرا چراخدایا؟
خیلی برام سخته؟
دارم گند میزنم به خودمو زندگیم هیچی ارومم نمیکنه!!!هیچی حتی بدترین کارا….

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در آوریل 23, 2011 در دسته‌بندی نشده

 

برچسب‌ها:

چیکار کنم؟؟؟

خدایا چقدر استرس دارم.
هزار تا فکر و تصمیم ریخته تو مخم.
از طرفی کارشناسی رو هنوز تموم نکردم.از طرفی ارشد از یه طرف بحث ازدواج اومده وسط و از همه ی این ها بدتر جاه طلبیه خودم که میخوام بهترین شم و از همه بدتر اینکه تنبلم.
باید از یه جایی شروع کنم ولی از کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ.ن: کمک نیاز دارم..

 
5 دیدگاه

نوشته شده توسط در آوریل 20, 2011 در دسته‌بندی نشده

 

پلود کامپیوتینگ؟؟؟!!!

استاد شبکه گفت که میخواد واسه درس شبکه یه پروژه جمع کنیم.و گفت که موضوعش ازاده منم که از خدا خواسته سریع رفتم پیشش گفتم استاد من میخوام کلود کامپیوتینگ رو موضوع پژوهشم قرار بدم.گفت باشه عیب نداره خوبه.
بعد دوستام تو کلاس شروع به بحث کردن که اره موضوع ازاد باشه خوب نیست و از این حرفا استاد رفت پایین تخته و نوشت پلود کامپیوتینگ من اینجوری شدم (؟؟؟؟) پر از علامت سوال گفت بچه ها ببینید دوستتون چقدر فعاله تا من گفتم پروژه سریع پلود رو عنوان کرد..دلم میخواست گریه کنم.وای خدا چه استاد خرفتی بابا خب به جای این که این همه شکم گنده کنی بشین یکم تحقیق کن ..
من برگشتم گفتم استاد پلود نه کلود به اقا برخورد و یه منفی بهم داد چون دوستام هم متوجه اشتباهش شدن و بهش خندیدن…

 
2 دیدگاه

نوشته شده توسط در آوریل 19, 2011 در مزخرفات من, افکار من, تجربیات من, تراوشات ذهنی

 

برچسب‌ها:

چقدر مسخره س

چقدر مسخره س که یه ادم هر لحظه بخواد امتحانت کنه.
مثل یه کبوتر تو قفس میشی نمیدونی چیکار کنی..چی درسته چی غلطه؟؟؟
خودتم به کارای خودت شک میکنی ای بابا…

 
3 دیدگاه

نوشته شده توسط در آوریل 18, 2011 در مزخرفات من

 

من کلود می خوااااااااااااام…

کاش میشد الان از این کلود کامپیوتینگ استفاده کنم..اخه دیروز یه پروژه واسه دیتا بیس داشتم که فراموش کردم با خودم ببرمش واسه استاد..اگه اون لحظه این مزیت شامل حالم میشد میتونستم بگم استاد ببین چقد زحمت کشیدم اما چون عجله داشتم فراموش کردم بیارم تحویل بدم؟؟؟!!!

این لینک گران بها رو بخونید میفهمید دردم چیه
http://fa.wikipedia.org/wiki/Cloud_Computing

 
3 دیدگاه

نوشته شده توسط در نوامبر 2, 2010 در مزخرفات من

 

سربازی هم شد وظیفه؟؟؟؟

این نمایش پرده‌ای نیاز به جاوااسکریپت دارد.

با خودم که فکر میکنم میبینم چه دنیا ی عجیبی داریم ما. چرا؟

چون همیشه به صلح و دوستی فکر میکنیم و شعارمون صلح و دوستیه اما از طرفی اعمالمون بیشتر به جنگ و خشونت شبیه هست.یکی از این کار ها فرستادن پسرا به سربازیه  تا همیشه واسه جنگ اماده باشیم.خودمونیم عجب ظلمی به این بیچاره ها شده واسه این که خیلی هاشون به خاطر سربازی رفتن مجبورن بیخیال شرکت دوباره در کنکور بشن یا کلا مدت زیادی از جوونیشون رو به چشم قربان بگذرونن.و دوری از خانواده و عزیزانشون .من چون تو  منطقه جنگی زندگی میکنم معمولا که بیرون میرم حداقل یه بار میبینم سرباز هایی رو که مرخصی گرفتن و اومدن هوا خوری.هر وقت یه سربازی رو در حال پست و نگهبانی میبینم برادرم رو تو اون لباس تصور میکنم و همیشه دلم میخواد بهشون محبت کنم .خدا رو شکر که تو زمان صلح زندگی میکنیم و کمتر واسه این بنده خدا ها اتفاقات ناگوار میافته.خلاصه زیاد حرف زدم میخوام به همه مادر هایی که همین روزا پسرای گلشون دارن میرن سربازی یه تبریک مخصوص بگم.و این پست ناقابل رو بهشون تقدیم کنم.

پ.ن:حتما اگه دارین میرین سربازی لینک سرباز رو مصالعه کنید به دردتون میخوره.

 
3 دیدگاه

نوشته شده توسط در اکتبر 21, 2010 در مزخرفات من, تراوشات ذهنی

 

به نام انسانیت که زیباترین رسمه…

نمیخواستم به این زودیا up کنم اما الان یه اتفاقی افتاد که …

اخه من متوجه نشدم که چه بلایی سرت آوردم که خودم خبر ندارم.هر چی از دهنت اومد بارم کردی از پست عوضی تا … به خدا من نفهمیدم موضوع چیه!خوب من محلت نذاشتم شدم پست عوضی؟ یا نخ هاتو نگرفتم؟ نه شایدم به خاطر اینه که حوصله هیچ کس رو ندارم و سرم تو کار خودمه؟ خوب وقتی میای وسط یهو شروع میکنی به فحش و بد گفتن دلیل کارت رو هم بگو..بگو من چیکارت کردم که انقد آتیش گرفتی؟ به خدا من متوجه نشدم.نمیدونم..دیگه هم از همه خسته شدم از دروغ هاتون از حرف های بیخودتون …خنده های دروغتون ..بابا یه ذره انصاف هم خوبه…اقا من بد تو چرا بد میکنی؟ من پست تو چرا به من بد میگی؟هان؟ چیه ؟خشکت زده؟ به خدا خودم هم متوجه نشدم و موندم…به هر حال من که عذر خواهی کردم به خاطر گناهی که نمیدونم کی مرتکب شدم و حتی چجوری.. اما خدایی از خودم بدم اومد..یه جورایی حالم به هم خورد.

پ.ن:بابا مهم نیست که من چه اتفاقی واسم افتاده مهم اینه که میخوام تنها باشم دست از سرم بردارید.به کی بگم که بفهمه!!! حداقل بذارید یه چند روز با خودم باشم به خدا این تنها درمان مشکل منه.

اون حرفا رو که بالا زدم قضیه یه نفر بود که وقتی ای دی من روشن بود ا یهو اومد شروع کرد به فحش دادن..اون من رو میشناخت اما من اون رو نمیشناختم هر کی بود نتونسته بود رو به رو بیاد بگه اینجوری خودش رو خالی کرد.هر قدر فکر میکنم نمیفهمم چیکارش کردم.  خدایا..اگه کاری کردم که باعث ناراحتیش شده و خودم نمیدونم خودت ببخش و از دلش دربیار من بنده ی خوبی نیستم میدونم.

 
7 دیدگاه

نوشته شده توسط در اکتبر 19, 2010 در مزخرفات من

 

یه درد عجیب…

ما آدما وقتی دلمون میگیره و خسته ایم و دلتنگ همیشه یه کسی رو داریم که بهش تکیه میکنیم اما خدا اون روز رو نیاره که همون تکیه گاهمون بشه دلیل دلتنگیمون…به خدا کمر ادم میشکنه زیر بار دلتنگی…ای خدا  یعنی میتونم تحمل کنم؟؟؟

پ.ن: آیکون گریه ندارم بذارم از این مسخره بازیا هم خوشم نمیاد

 
6 دیدگاه

نوشته شده توسط در اکتبر 18, 2010 در مزخرفات من

 

ریژاو….

این نمایش پرده‌ای نیاز به جاوااسکریپت دارد.

گفته بودم که راجع به خاطره ام از ریجاب یا همون ریژاو میگم بنا به درخواست دوستان اینجا این خاطره به یاد ماندنی رو براتون تعریف میکنم.ممنون که به وبم سر میزنید و توجه میکنید به حرف های روزانه ی من.

قبل از هر چیزی از خود ریژاو بگم که در کرمانشاه واقع شده میان کو های سربلند دالاهو دامنه ی بسیار زیبایی دیده میشه که گویی قسمتی از بهشت هست که به زمین امده…ریجاب یا همون ریژاو به خاطر ظاهرش در منطقه به زبان محلی ریژاو نام گرفته یعنی محل عبور و سرازیر شدن ابها…

حالا میرسیم به خاطره ی ریژاو…این خاطره مربوط میشه به فصل بهار سال گذشته..من و چند تا از دختر عمو ها و پسر عمو ها که بازه ی سنیمون از 19 تا 24 سال بود با هم تصمیم گرقتیم مجردی و دوستانه بریم تفریح بعد یه عالمه بحث و جستجو بالاخره تصمیم گرفتیم بریم ریجاب…اسامی رو به ترتیب سن میگم اول خانم ها سکینه – صدیقه – سمیه – خورشید و پسرامون محمود – مهدی – مسعود – میثم. تو این جمع بیشترمون دانشجو بودیم از دکتر و مهندس و وکیل و زبان شناس ..خلاصه ما رفتیم پایین ابشار چادر زدیم (اگه بخوام همه اتفاقات رو تعریف کنم خسته کننده و loss  میشه کل داستان پس یه قسمت جالبشو میگم) همه دور هم جمع بودیم و مهدی بساط کباب رو فراهم میکرد مسعود و صدیقه و سمیه مشغول ورق بازی بودن محمود هم گرم خواندن همین اهنگی که تو پست قبلی گفتم بود (نا گفته نمونه صداش از این خواننده هم قشنگ تر بود)من و سکینه هم مشغول تماشای مردمی که از مناطق دیگه اومده بودن بودیدم و از هوای اونجا لذت میبردیم ….یه گروه دیگه که مثل ما همه جوان بودن  بالای آبشار وایساده بودن و پایین رو نگاه میکردن یه لحظه دیدیم که یه دختری از اون بالا پرت شد پایین من داد زدم محمود اونم بی معطلی پیرهنشو در اورد و پرید تو آب محمود خیلی هیکلی بود و کلا پرورش اندام کار میکنه ما بهش میگیم قول برره ..آقا پرید تو آب و مثل فیلم هندی ها دختره رو از آب گرفت و دستشو دور گردنش انداخته بود و آوردش بیرون دختر مثل یه پری تو چنگال دیو هی پاهاشو تو هوا تکون میداد محمود گذاشتش زمین و میخواست انگار که میخواست آب تو ریه هاشو خالی کنه دیدیم دختره پا شد به فحش دادن…محمود گفت خانم درست حرف بزن داشتی میمردی اگه نجاتت نمیدادم…دختره برگشت گفت برو گم شو من خودم غواصم اومدم تمرین شیرجه آقا همین رو گفت ما دیگه مردیم از خنده …بیچاره محمود با لباس های خیس اومد تو چادر و هیچی نگفت…هنوز یه ساعت نگذشته بود که همه داد میزدن یه دختر دیگه تو آب افتاده باز گفتیم محمود …محمود گفت زهر مار اینم غواصه خودش میاد بیرون به من چه حتی اگه بمیره من نمیرم …اما این دفعه واقعی بود یکم پایین تر از رود خانه یه پسر دیگه اون دختره رو از آب در آورد وای خدا اون رو چقد به محمود خندیدیم….ولی خیلی هندی بازی در اورد خودمونیم …تازه منتظر تشکر هم بود…امیدوارم خوشتون اومده باشه و حداقل وقتتون تلف نشده باشه…این از قصه ما…

حالا از اون جمع همه ازدواج کردنو هر کدوم یه جا زندگی میکنن…مشهد — تهران–کرمانشاه–بروجرد–اصفهان..

فکر نمیکنم دیگه همچین موقعیتی پیش بیاد..خودتون میدونید داستان زز و ….زیاد حرف زدم بسه دیگه خیلی دوست دارم نظر تون رو بدونم …

 
6 دیدگاه

نوشته شده توسط در اکتبر 17, 2010 در مزخرفات من, تجربیات من, تراوشات ذهنی